روزگار ما

هفته پیش
همسایه مان از گرسنگی مرد
پیش پریروز
بچه های کوچه پدرم را کتک زدند
و پولهایش را دزدیدند
پریروز
همبازی دوران کودکیم را اعدام کردند
دیروز
شوهر خواهرم، خواهرم را زیر لگد کشت
و امروز
من نشسته ام و دارم شعر می بافم!

سنگ

برای تو
برای همه درد هایت
*سنگ*تجویز می کنم
برای تو که مردت را کشته اند
*سنگ*تجویز می کنم
که به سینه بکوبی
و همه را نفرین کنی
برای تو که غذایت را برده اند
*سنگ*تجویز می کنم
که بخوری و دندانهایت خرد شود
برای تو که بر سرت تفنگ گرفته اند
*سنگ*تجویز می کنم
که پرتاب کنی
به هوا
به هیچ
بر سر من...
برای تو
که عشقت را ربوده اند
*سنگ*تجویز می کنم
که نگاهش کنی
و *سنگ*شوی...

ُُبم؛غم و روز های فراموشی

بم زلزله اومد.همه ناراحتیم.نه برای مرده ها که خوش  به حالشون(زمونه عجیبیه

همیشه خوش به حال مرده هاست!)بیچارگی تازه واسه زنده هاشون شروع شده.

بی آبی،بی غذایی،سرمای زیر صفر،شوک وارد شده ناشی از ازدست دادن

 خونواده،بعد از یه مدت بیماریای جورواجور و وحشتناکی که بخاطر عدم بهداشت

 سراغشون میاد…متاسفانه اصل ماجرا تازه شروع شده.

تو قضیه سیل استان گلستان من ،نه مستقیم،ولی با یه واسطه نزدبک در جریان بودم

تا ماهها بعد از سیل هنوز بیچارگی از زندگی سیل زده ها می بارید.ساده ترین

مشکلشون زیاد شدن ناگهانی پشه بود که نیششون حال چند ین نفر رو وخیم کرده بود.

می دونی؟ آدم تا نبینه واقعا نمیفهمه اونجا داره چی می گذره.

بم زلزله اومد این روزا هر کی رو می بینی ناراحته.اما من به روزایی فکر می کنم

که خبر این زلزله (مث خیلی خبرای دیگه)توی شلوغی روزمره مون ،توی سر و صدای

جنگهای زرگری و زبر آب زنی های سیاسی گم می شه و بمی ها هنوز محتاج یه دیوار
نیم مترین که سرشونو تکیه بدن بهش و به حال خودشون های های گریه کنن.

یادگار یک معدوم

اتاقی خالی
شمعی خاموش
میزی شلوغ
-پر از کاغذ و قلم و اشک-
آینه ای خاک آلود بر دیوار
سه تاری شکسته
لبخندی در قاب
ناله ای در گلدان
بغضی در کتابها
لکه ای خون بر پنجره
و زخمی عمیق بر ناموس اتاق...

با عرض شرمندگی از دوستانی که این وبلاگو می خونن می خوام برای یه نفر اینجا ÷یغام بذارم یکی از دوستام که تلفن خوابگاهو مث اینکه اشتباه بهش داده بودم و حداقل تا یک ماه دیگه بجز اینجا ،جای دیگه ای به هم دسترسی نداریم.تلفن درست 2904223 الی 5هست.طبقه اش درسته. شرمنده عزیز تقصیر من نبود.تقصیر اون جزجیگر زده ای بود که شماره رو بهم اشتباه گفت. (این وبلاگم چیز خوبیه ها!)

سگها و گرگها

(1)

هوا سرد است و برف آهسته بارد

ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارش مثقال مثقال

فرستد بوشش فرسنگ فرسنگ


سرود کلبه بی روزن شب

سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه های باد بیداست

که شب مهمان توفان است امشب


دوان بر ÷رده های برفها ، باد

روان بر بالهای باد ، باران

درون کلبه بی روزن شب

شب طولانی سرد زمستان.

«آواز سگها»

زمین سرد است و برف آلوده و تر

هوا تاریک و توفان خشمناک است

کشد مانند گرگان باد زوزه

ولی ما نیک بختان را چه باک است؟


کنار مطبخ ارباب، آنجا

بر آن خاک اره های نرم خفتن

چه لذت بخش و مطبوع است وآنگاه

عزیزم گفتن و جانم شنفتن!


وزآن ته مانده های سفره خوردن

وگر آن هم نباشد استخوانی

چه عمر راحتی، دنیای خوبی

جه ارباب عزیز و مهربانی!


ولی شلاق، این دیگر بلایی

بلی ، اما تحمل کرد باید

درست است اینکه الحق درد ناک است

ولی ارباب آخر رحمش آید


گذارد چون فروکش کرد خشمش

که سر بر کفش و بر ÷ایش گذاریم

شمارد زخمهامان را و ما این

محبت را غنیمت می شماریم.

(2)

خروشد باد و بارد همچنان برف

ز سقف کلبه بی روزن شب

شب طولانی سرد زمستان

زمستان سیاه مرگ مرکب.

«آواز گرگ ها»

زمین سرد است و برف آلوده و تر

هوا تاریک و توفان خشمگین است

کشد-مانند سگ ها-باد،زوزه

زمین و آسمان با ما به کین است


شب و کولاک رعب انگیز و وحشی

شب و صحرای وحشتناک و سرما

بلای نیستی،سرمای ÷رسوز

حکومت می کند بر دشت و یر ما


نه مارا گوشه گرم کنامی

شکاف کوهساری، سر÷ناهی

نه حتی جنگلی کوچک که بتوان

در آن آسود بی تشویش گاهی


دو دشمن در کمین ماست دایم

دو دشمن می دهد ما را شکنجه

برون:سرما،درون:این آتش جوع

که بر ارکان ما افکنده بنجه


و اینک...سومین دشمن که ناگاه

برون جست از کمین و حمله ور گشت

سلاح آتشین،بی رحم ،بی رحم

نه بای رفتن و نی جای برگشت...

بنوش ای برف!گلگون شو! برافروز!

که این خون،خون ما بی خانمان هاست

که این خون،خون گرگان گرسنه است

که این خون،خون فرزندان صحراست.


در این سرما گرسنه،زخم خورده

دویم آسیمه سر بر برف،چون باد

ولیکن حرمت آزادگی را

نگهبانیم،آزادیم،آزاد

م.امید

سلام

دوباره سلام

بعد  از چند ماه دست دست کردن وبلاگ ما هم راه افتاد.

الان به دو دلیل زیاد نمینویسم.یکی اینکه فردا امتحان فیزیک3 داریم و چون

دیروز امتحان معادلات داشتیم خیلی نخوندم ودوم اینکه دیشب دقیقا یکساعت

داشتم متن می نوشتم وقتی رو  ((ارسال)) کلیک کردم رفت صفحه اصلی بلاگ اسکای

و نوشته هام دود شدن رفتن هوا. .یه ضدحال واقعی بود.

بهرحال خیلی خوشحالم که  داری این وبلاگو می خونی.

دو سه روز دیگه درباره وبلاگم و خودم بیشتر برات می نویسم.

فعلا خدا حافظ

گرگ