نوشتن برای اثبات زندگی

چند وقته متنی که به درد خونده شدن تو وبلاگ بخوره ننوشتم.
زمان بودنم تو شبکه داره به صفر میل می کنه.
شعر زیر از نروداست. می نویسم محض اینکه فکر نکنی مردم.
*... بخند بر شب
بر روز  بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره
بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد
اما
آنگاه که چشمهایم را می گشایم و می بندم
آنگاه که پاهایم می آیند و می روند
نان را   هوا را
روشنی را  بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.*

* کجایی؟ بشنو!بشنو!
من از آن گونه با خویش به مهرم
که بسمل شدن را به جان می پذیرم
بس که پاک می خواند این آب پاکیزه    که تشنه اش مانده ام
بس که آزاد خواهم شد
از تکرار هجا های همهمه
                            در کشاکش این جنگ بی شکوه...*

۱۱ فروردین ۲۱ سالم تموم میشه.

دیدی آسمون خراب شد سرمون؟

جشنواره ششم هم تموم شد
خدا جشنواره هفتم رو بیامرزه

بزن...

این خبر رو تقریبا یک سال پیش تلویزیون اعلام کرد:

" در زندانهای تایلند مسابقات مشت زنی برگزار می شود که جایزه اش ملاقات زندانی

با بستگانش است..." این متنو اون موقع نوشتم:

... بزن پسر, بزن. چیزی نمونده . بلند شو و بزن. نمی بینی؟ این همه جمعیت واسه دیدن

تو اومدن. سر و صداشونو نمی شنوی؟ زنت و پسرت بیرون منتظرتن. منتظرن ببری

و بری دیدنشون. پاشو بزن بزن بزن. مگه نمی خواستی ببینیشون مگه واسه یه لحظه

دیدنشون صد بار غش و ضعف نمی کردی؟ پس حالا چته؟ پاشو چند دقیقه بیشتر نمونده

قدرتت کو مرد؟ یادته بچه که بودی چه زوری داشتی؟ هیچکدوم از بچه های محل زورشون

بهت نمی رسید. با این حال همه سر کارت می ذاشتن. کوچه های خاکی رو یادته؟ شیکم

همیشه گرسنه رو چی؟... پس چرا افتادی؟ پاشو. بهت پول هم می دن. دیگه گشنه نمی مونی.

دیگه می تونی واسه مادر بزرگ که همیشه پابرهنه دم در می نشست یه جفت کفش بخری

تا همسایه تون چپ چپ بهش نگاه نکنه و دختراش دزدکی بهش نخندن که عصبانی شی

و با کلوخ بزنی تو سر دخترای بیچاره! یادته مامانت اون دفعه چقدر جلوی اون زنیکه خجالت

کشید؟ ...می تونی واسه بابات یه جفت دستکش بخری تا زمستون  تو کارخونه دستش کنه

و دستاش خون نیاد و وقتی اومد خونه بتونه بغلت کته....وای که دستای بابا چقدر گرم بود

چقدر خواستنی بود.... پاشو پاشو پاشو... دیگه چیزی نمونده . حریف عددی نیست. فکر کن

صاحب کارته. همون که با چاقو شیکمشو سفره کردی . مگه به زنت چی گفته بود؟ اصلا

تو که حتی نمی تونی از جات بلند شی حقته که زنتو هم از چنگت در بیارن. د می گم

بلند شو. پاشو پسر. پاشو ببین پسرت بیرون داره گریه می کنه. نکنه می خوای اونم

مث تو بدبخت بشه؟ نکنه می خوای تو این دنیای کثیف, بین این همه گرگ آدم نما تنها و

بی پناه بمونه؟ پس بلند شو دیگه؟ نمی بینی جمعیت داره تشویقت می کنه؟ .... چیه؟

چرا گریه می کنی؟ به حال خودت گریه می کنی یا بابات که زیر دستگاه پرس له شد

یا به حال پسرت ؟ مرد که گریه نمی کنه. بلند شو و حق دنیا رو بذار کف دستش.

بلند شو. پا شو و یه مشت بزن تو صورت حریف بدبخت تر از خودت. مجبوری

این کارو بکنی. واسه یه لحظه دیدار باید بزنی. بزن, بزن, بزن....

ببین اون یارو که تو جمعیت وایساده چقدر شبیه باباته.مگه نمرده بود؟ اون پسره هم

 شبیه اون داداشته که وبا گرفت مرد...

بلند شو. تا آزادی راهی نمونده. تا چند دقیقه دیگه از دست این بیشرفا خلاص میشی. پاشو....

یک صدا گفتیم:
((مرگ بر زمستان!))
وسپس همگی به خواب زمستانی فرو رفتیم
و برفهای لطیف
یخهای بلورین
و آسمان نقره ای را ندیدیم

زندگی

معلم گفت : (( ز ))
نیمی از شاگردان گفتند: ((زور))
و نیم دیگر گفتند : ((زنجیر ))
معلم گفت :(( ن ))
نیمی از شاگردان گفتند : (( نیستی))
ونیم دیگر گفتند:(( نارو))
معلم گفت :((د))
نیمی گفتند :(( دار))
و نیم دیگر ((درد)) تفسیر کردند.
معلم گفت:((گ))
نیمی از شاگردان((گرگ))
و نیم دیگر ((گناه)) تفسیر کردند.
معلم گفت :((ی))
شاگردان به جان هم افتادند
و پس از چندی تصمیم گرفتند معلم را بسوزانند. 

وبلاگ نویسی با اعمال شاقه(۱)

لعنت به این دیسکتا که من تا حالا ده مرتبه متن ریختم روشون و
آوردم کافی نت تا آپلود کنم هر دفعه دیسکت ذلیل مرده ویروسی 
بوده باز نشده...دیسکت هم دیسکتهای قدیم! 
اگه تونستم و بخت یاری کرد ...مشکلات وبلاگ نویسیمو براتون افشا خواهم کرد
به زودی...