(با احترام به پل الوار)


در شکوفه های یهار
در آفتاب تابستان
در باد پاییز
در برفهای زمستان
پی تو می گردم
آزادی!

با همه وجودم
و با دستان شکسته و
قلم خونین
و حنجره پاره پاره ام
تو را می خوانم
آزادی!

در شبهای سرد بی پایان
و روزهای داغ  بی روشنایی
به دنبال تو می گردم
آزادی!

میان دو سنگ آسیاب
میان دو دریای بزرگ
میان آبادی و ویرانی
میان خواب و بیداری
تو را می خوانم
آزادی!

میان اشک و سر درد
میان بغض و سر درد
میان فریاد و سردرد
میان شکنجه و سردرد
تو را فریاد می زنم
آزادی!

در گوش سنگ
کوه، چشمه سارهای رویایی
در گوش پرندگان و مارها
در گوش باد
تو را زمزمه می کنم:
آزادی!