ُُبم؛غم و روز های فراموشی

بم زلزله اومد.همه ناراحتیم.نه برای مرده ها که خوش  به حالشون(زمونه عجیبیه

همیشه خوش به حال مرده هاست!)بیچارگی تازه واسه زنده هاشون شروع شده.

بی آبی،بی غذایی،سرمای زیر صفر،شوک وارد شده ناشی از ازدست دادن

 خونواده،بعد از یه مدت بیماریای جورواجور و وحشتناکی که بخاطر عدم بهداشت

 سراغشون میاد…متاسفانه اصل ماجرا تازه شروع شده.

تو قضیه سیل استان گلستان من ،نه مستقیم،ولی با یه واسطه نزدبک در جریان بودم

تا ماهها بعد از سیل هنوز بیچارگی از زندگی سیل زده ها می بارید.ساده ترین

مشکلشون زیاد شدن ناگهانی پشه بود که نیششون حال چند ین نفر رو وخیم کرده بود.

می دونی؟ آدم تا نبینه واقعا نمیفهمه اونجا داره چی می گذره.

بم زلزله اومد این روزا هر کی رو می بینی ناراحته.اما من به روزایی فکر می کنم

که خبر این زلزله (مث خیلی خبرای دیگه)توی شلوغی روزمره مون ،توی سر و صدای

جنگهای زرگری و زبر آب زنی های سیاسی گم می شه و بمی ها هنوز محتاج یه دیوار
نیم مترین که سرشونو تکیه بدن بهش و به حال خودشون های های گریه کنن.